شیشه ی ادکلن که به آینه برخورد کرد، صدای وحشتناکی ویلا را در برگرفت….
بوی عطر شیرین لانکوم در فضا پخش شد….
تکه ی بزرگی از آینه ی خورد شده را چنگ زد و روی رگش گذاشت
پاکش نکنی… میکشم رو دستم…. تا قتل منم بیوفته گردن
کیاشا بهت زده نگاهش میکند
داری چه غلطی میکنی؟!
اینبار نوبت پوزخندهای روژان است از همان هایی که حسابی حرص در می آورد…
باورت کردم کیاشا
اشک پشت پلکش حلقه میزند
ولى بهم ركب زدی… تا همینجا واسه شکستن کمر حاج بابام و سوزوندن داداشم بسه…. اون فیلم لعنتی رو پاک